کد خبر: ۱۹۱۰
۲۶ آبان ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

از نیستی تا هستی اکبر و محمد

در همان دوران گاهی یقه خودم را می‌‌گرفتم و به خودم می‌‌گفتم محمد! این همان زندگی بود که می‌‌خواستی داشته باشی؟ این همان چیزی بود که ادعای آن را داشتی؟ این گفت‌وگوی درونی همیشه با من بود. وقتی متوجه تفاوت نگاه‌های مردم می‌‌شدم، وقتی خودم را با دوستان و هم‌کلاسی‌هایم مقایسه می‌کردم که زمانی هم‌دوره بودیم و حالا در 2سطح کاملا متفاوت از اجتماع قرار داشتیم، زندگی برایم تحمل‌ناپذیر می‌شد.

ساعت10 است. به محله حجاب آمده‌ام. اینجا با 2هم‌محلی‌مان قرار دارم؛ 2هم‌محلی عضو این گروه که زندگی‌شان در دوره‌ای با الکل پیوند خورده بود و روزهای تیره‌ای را سپری کردند، اما توانستند دوباره به زندگی عادی بازگردند. اکبر و محمد قرار است امروز از خودشان برایمان بگویند؛‌ از تجربه دوران اعتیاد و پاکی‌شان؛ از تجربه تلخ اعتیاد و تجربه شیرین عشق و رفاقت. از چهره‌هایشان عکس نگرفتیم و فامیل‌هایشان را نپرسیدیم، ولی خاطراتشان را ورق زدیم؛ خاطرات آدم‌هایی که شاید مثل همه ما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردند در دام چنین بلایی گرفتار شوند.

 

مادرم جور من را کشید

خودش را این‌طور معرفی می‌کند: «اکبر هستم.» 50سال دارد و به قول خودش 35سال از زندگی را آن‌طرف برنامه و 15سال از زندگی را به روشی دیگر زندگی کرده است. می‌گوید: در یک خانواده مذهبی و سرشناس در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم. در ده‌سالگی با سیگار آشنا شدم. قصدم فقط امتحان‌کردن بود. حتی بلد نبودم چطور سیگار بکشم. در دوازده‌سالگی برای خودم جاساز داشتم و در راه مدرسه تا خانه سیگار می‌کشیدم. 

در دوران مدرسه فقط با توجه‌کردن به درس، نمره‌هایم خوب بود و نیازی به خواندن نداشتم. تا سوم راهنمایی پیش رفتم. آن موقع در روستا زندگی می‌کردیم و برای ادامه‌تحصیل در دوره دبیرستان به مشهد آمدم. یادم هست خانواده‌ام مقداری پول به من دادند. همان شب اول در مشهد این طرف و آن طرف رفتم برای تفریح و سرگرمی. همه پول‌ها را خرج کردم و برگشتم پیش پدرم و گفتم نمی‌خواهم درس بخوانم. 

بعد از کلی کلنجار رفتن، خانواده راضی شدند و شروع کردم به کار. در هفده‌سالگی اولین‌بار موادمخدر را دیدم و همان روز شروع به مصرف کردم. حس اغواکننده و خوبی به من داد. به این دلیل که بدن ضعیفی داشتم، همیشه احساس کمبود می‌کردم، اما آن شب راحت خوابیدم و فردایش هنگام کار انرژی‌ام چندبرابر بود. کمبود اعتمادبه‌نفسی که از بچگی با من همراه بود، یک‌باره محو شد و احساس غرور کردم.

کمبود اعتمادبه‌نفسی که از بچگی با من همراه بود، یک‌باره محو شد و احساس غرور کردم

او با شوق و ذوق خاطرات گذشته را ورق می‌زند، نه با دلخوری. می‌گوید: این مصرف تفریحی با من بود تا وقتی که از خدمت سربازی آمدم. بعد از آن پدرم را از دست دادم و خودم سرپرست خانواده شدم. البته از ابتدا از امرونهی‌های والدین اذیت می‌شدم و دوست داشتم اختیار زندگی‌ام دست خودم باشد. هیچ‌وقت انسان بی‌مسئولیتی نبودم، اما دقیقا از زمانی که پدرم فوت کرد، بی‌مسئولیتی‌های من آغاز شد. جور همه کم‌کاری‌های من را مادرم کشید و همه اعضای خانواده را سروسامان داد.

 

علنی مصرف می‌کردم

اکبرآقا ابتدا درگیر موادمخدر سنتی و سپس الکل شد. او ادامه می‌دهد: بعد از ازدواج، مواد مهمان همیشگی خانه من شد. جلوی همسرم می‌کشیدم و دیگر لازم نبود مخفی‌اش کنم. از همان زمان متوجه شدم که نمی‌توانم مصرفم را قطع کنم. ترس بر دلم نشست و شروع کردم به ترک‌کردن‌های متوالی. ترک می‌کردم، اما چندروز بعد دوباره مصرف را شروع می‌کردم. دچار یک روند فرسایشی شدم. 15سال همین راه را پیش گرفتم، ولی هیچ‌وقت در ترک باقی نماندم. 

در یکی از تجربه‌هایم، قرار بود 10 آمپول خارجی را در 10روز تزریق کنم تا به ترک مواد ختم شود، اما چشم باز کردم و دیدم روزی 10آمپول تزریق می‌کنم. آن دارو را ترک کردم و دوباره به سراغ تریاک برگشتم. یک‌بار هم الکل را جایگزین موادمخدر کردم، اما فایده‌ای نداشت.

 

زن و بچه‌ام کار می‌کردند و من دود می‌کردم

اکبرآقا سفره دلش را بی‌دریغ باز می‌کند. او می‌گوید: آخرین‌بار که ترک کردم، به مشهد نقل مکان کرده بودیم. سال1382 بود که یکی از دوستان به من گفت جلساتی هست که با شرکت در آن‌ها می‌توانی در ترک باقی بمانی. باور نمی‌کردم که بتوان با شرکت در جلسه این همه سختی را پشت سر گذاشت. 3ماه بدون کمک پاک ماندم. البته بسیار سخت بود و اصلا خواب راحت و آرامی نداشتم. 

گاهی در کل شبانه‌روز یک‌ربع بیشتر نمی‌خوابیدم. تا اینکه یک روز سرکار یکی از دوستان به من پیشنهاد داد که دوباره مصرف کنم. بین دوراهی گیر کرده بودم و متأسفانه شکست خوردم و باز مصرف را شروع کردم. این مصرف تا 3سال و 2ماه بعد به طول انجامید. در این 3سال بین سال‌های1382تا1385 به‌خاطر مواد به زندان افتادم و سال‌های سختی را پشت سر گذاشتم. 

خانه و زندگی‌ام را به کوره‌های آجرپزی در حاشیه شهر بردم و همسرم مشغول‌به‌کار شد. 3بچه کوچکم نیز به اسم بازی کنار مادرشان، همان‌جا کار می‌کردند و من فقط مصرف می‌کردم. سختی زیاد کشیدیم. آن روزها حتی خوردن برنج تایلندی برایمان آرزو بود. خداراشکر هیچ‌وقت دستم به مال کسی نرفت و مادر، همسر و خواهرانم هرگز حمایتشان را از من دریغ نکردند.

 

اعتمادبه‌نفسم را از ترک موادمخدر دارم

بخت یار اکبر آقا بوده و از مهلکه جسته است. می‌گوید: بار آخر دکتری که به من دارو می‌داد، برای ترک‌کردن من را با گروهی آشنا کرد و گفت بچه‌های این تشکل جلسه دارند؛ اول در این جلسه شرکت کن، بعد از جلسه به شما دارو می‌دهم. از همان زمان با این مجموعه آشنا شدم و از سال1385 تا الان پیگیر جلساتش بوده‌ام. یکی‌دو بار در 2سال اول لغزش (مصرف دوباره) داشتم، ولی از سال1387 به این طرف، به لطف خدا پاک مانده‌ام. 

حتی سیگار را هم 10سال است که ترک کرده‌ام. الان در جای خوبی از شهر ساکن هستم و استقلال مالی‌ام را دوباره به دست آورده‌ام. از خانواده‌ام کمکی دریافت نمی‌کنم و با هر 3فرزندم با افتخار در کنار هم زندگی می‌کنیم و خانواده شادی دارم.

من اعتمادبه‌نفس ازدست‌رفته را بازیافتم؛ دقیقا چیزی که همیشه آرزویش را داشتم

اکبرآقا پیش از اعتیاد جوشکار بود، ولی چون با کسانی کار می‌کرد که خودشان به موادمخدر معتاد بودند، این حرفه را رها کرد و دنبال بنایی و سنگ‌کاری رفت. حالا خودش استادکار است و این حرفه را به علاقه‌مندان آموزش می‌دهد. می‌گوید: خداوند را شاکرم که نان بازویم را می‌خورم و شغل دارم. با درآمد این کار زندگی‌ام را سروسامان دادم و توانستم زمینی بخرم و در آینده به لطف خدا آن را خواهم ساخت. خداراشکر از زندگی کنونی‌ام راضی‌ام. دوباره به جامعه برگشتم و با دوستانم ارتباط قوی دارم. من اعتمادبه‌نفس ازدست‌رفته را بازیافتم؛ دقیقا چیزی که همیشه آرزویش را داشتم.

 

مصرف در دوران دانشجویی شروع شد

اکبرآقا حرف‌های دلش را زدو حالا نوبت محمد است. او در معرفی خودش می‌گوید: 32سال سن دارم. در کودکی بچه پرشروشوری بودم. در زمینه تحصیلی هم استعداد زیادی داشتم، اما به‌شدت هم بی‌انضباط بودم. وارد دوره راهنمایی که شدم، فضا بازتر بود و به‌دلیل شیطنت‌هایم کارهایی انجام دادم که باعث اخراجم از مدرسه شد. به هر صورت مقطع راهنمایی را پشت سر گذاشتم و وارد مقطع دبیرستان شدم. 

در این دوره با دوستانی‌ آشنا شدم که مواد مصرف می‌‌کردند و من هم چندباری امتحان کردم. رفته‌رفته تعداد دوستانم بیشتر شد. چند نوع مواد مختلف را جسته‌وگریخته امتحان کردم. بیشتر به‌دنبال تأیید دیگران بودم. همه به من می‌گفتند خوش به حالت، بزرگ شده‌ای. پس از چندسال وارد دانشگاه شدم و در رشته حسابداری تحصیل می‌کردم. مصرف سیگارم در دوره دانشگاه هرروز بیشتر شد. با یکی از دوستانم یک خانه اجاره کردیم تا مستقل و راحت‌تر باشیم. او مصرف‌کننده موادمخدر سنتی بود و من اولین‌بار به‌صورت جدی و با پیشنهاد او به سراغ مصرف موادمخدر رفتم.

 

 

مصرف می‌‌کردیم که بتوانیم زندگی کنیم

محمد درنگی می‌کند، سرش را پایین می‌اندازد و دوباره به داستانش بازمی‌گردد. می‌گوید: چندروز حال خوبی نداشتم، اما به‌مرور قدرت اغواکنندگی مواد تأثیر خودش را روی من گذاشت، تا جایی که خودم به‌دنبال تهیه مواد می‌رفتم. هزینه آن را از کمک‌های خانواده تأمین می‌کردم. گهگاهی هم خودم کارهای کوچکی انجام می‌دادم که درآمد خوبی داشت. در جمع‌های دوستانه سراغ مصرف مواد صنعتی هم می‌رفتم. 

همین امر باعث شد تصمیمات اشتباهم روزبه‌روز بیشتر شود. بعد از چندسال درس‌خواندن، یک‌باره درس را کنار گذاشتم و مسیری را که برای رشد و آینده انتخاب کرده بودم، رها کردم. در یک دوره برای کار به تهران رفتم که به سرانجام نرسید و برگشتم و وارد دوره خدمت سربازی شدم. در سربازی با همه جور آدم آشنا شدم؛ تحصیل‌کرده، بی‌سواد، بالاشهرنشین، پایین‌شهرنشین. آنجا با یک ماده مخدر محرک آشنا شدم. 

در آن دوره به معنای واقعی برای مصرف زندگی می‌‌کردیم. مصرف می‌‌کردیم که بتوانیم زندگی کنیم. در آن دوره نه پس‌اندازی داشتم، نه برنامه‌ای برای زندگی

مصرف من به‌شدت اوج گرفت و آسیب‌ها به تبع آن بیشتر شد. بعد از سربازی یک دوست هم‌مصرف پیدا کردم. هرشب یک جای جدید برای مصرف پیدا می‌کردیم و بعد از تهیه مواد به آنجا می‌رفتیم. در آن دوره به معنای واقعی برای مصرف زندگی می‌‌کردیم. مصرف می‌‌کردیم که بتوانیم زندگی کنیم. در آن دوره نه پس‌اندازی داشتم، نه برنامه‌ای برای زندگی. هیچ چیز خاصی در زندگی برای من معنی نداشت.

 

فقط می‌خواستم زمان بگذرد

محمدآقا در دوران مصرف خیلی وقت‌ها با خودش روبه‌رو می‌شد و کلاهش را قاضی می‌کرد که آیا این همان زندگی بوده که می‌خواسته است؟ می‌گوید: در همان دوران گاهی یقه خودم را می‌‌گرفتم و به خودم می‌‌گفتم محمد! این همان زندگی بود که می‌‌خواستی داشته باشی؟ این همان چیزی بود که ادعای آن را داشتی؟ این گفت‌وگوی درونی همیشه با من بود. 

وقتی متوجه تفاوت نگاه‌های مردم می‌‌شدم، وقتی خودم را با دوستان و هم‌کلاسی‌هایم مقایسه می‌کردم که زمانی هم‌دوره بودیم و حالا در 2سطح کاملا متفاوت از اجتماع قرار داشتیم، زندگی برایم تحمل‌ناپذیر می‌شد. همه این فشارها و بار سرخوردگی باعث شده بود هیچ‌چیز برایم اهمیت نداشته باشد. به پوچی رسیده بودم. بارها به فکر خودکشی افتادم. گاهی اوقات اقدام می‌‌کردم و گاهی هم فقط فکرش را می‌کردم. زندگی برایم شده بود گذراندن زمان. نه چیزی خوش‌حالم می‌‌کرد و نه ناراحت. فقط دوست داشتم زمان بگذرد.

 

از مواد خسته و از ترک ناتوان بودم

گاهی دوست‌های خوبی سر راه آدم قرار می‌گیرند. مثل دوستی که هم‌مصرف گذشته محمد بود و در اوج ناامیدی او را بیدار کرد. او می‌گوید: خیلی درها را زدم که ترک کنم یا مصرفم را کم کنم. تلاش هم می‌‌کردم، اما قدرتم کم بود. گاهی از این شاخه به آن شاخه می‌‌پریدم و با عوض‌کردن مواد سعی می‌‌کردم وضعیت را بهتر کنم. هرکاری را شروع می‌کردم، ممکن نبود به پایان برسانم. مشکلاتم را به گردن دیگران می‌انداختم و خودم را بسیار کاردرست می‌‌دانستم. 

فکر می‌‌کردم دیگران وظیفه‌شان را درست انجام نمی‌‌دهند. بارها به‌دلیل تمام‌نکردن دانشگاه، خودم را سرزنش کردم. بار روانی‌اش همیشه روی دوشم سنگینی می‌‌کرد و فشار زیادی را متحمل می‌شدم. آن روزها گذشت تا اینکه روزی یکی از دوستان هم‌مصرف گذشته‌ام را پیدا کردم که تغییرات زیادی کرده بود و حتی من را به یاد نمی‌آورد. در مراسم ازدواج یکی از دوستانم دوباره همدیگر را دیدیم و او درباره زندگی و ماجرای ترکش برایم گفت. 5سال پاک بود و حالا کار می‌کرد و شغل خوبی داشت و می‌خواست ازدواج کند. 

این دوست به من گفت: «خسته نشدی؟! نمی‌‌خوای پاک زندگی کنی و سالم باشی؟» من هم همان جمله همیشگی‌ام را گفتم. گفتم: «خسته شدم، ولی نمی‌‌تونم. فقط دست‌وپای بیخود می‌زنم و قدرتش رو ندارم.» دوستم یک راه‌حل به من پیشنهاد داد که خودش هم همان را به کار برده بود.

 

برنامه‌ای برای رفاقت با خدا

شانس با محمد یار بود بود که جسارت کرد در این برنامه قدم بگذارد. او می‌گوید: اول مقاومت کردم. چون برایم سخت بود یک مسیر پنج‌ساله را طی کنم، ولی نکته جالبی که آن طرح داشت، این بود که روزانه بود. یعنی باید در طول روز کارهایی را انجام می‌دادم. دوستم من را به یکی از دوستانش معرفی کرد و آن شخص به من یک برنامه داد و گفت در طی روز این کارها را انجام بده و این کارها را انجام نده.

 5کار بسیار ساده جزو وظایف روزانه من بود و هنوز هم ادامه دارد؛ «دعا برای خودمان و دیگران»، «تماس با دیگر اعضای گروه و هم‌دردی و هم‌فکری با آن‌هایی که تجربه‌ای مشابه ما دارند»، «خواندن کتاب پایه‌ای نشریات مرتبط با اعتیاد»، «کار درباره خودشناسی که شامل ارتباط صحیح با خود، دیگران و خداوند است»، «خدمت‌کردن به همه که شامل نزدیکان خودمان تا افراد غریبه است». نکته‌ای که این برنامه دارد، این است که اجرای آن خیلی ساده است. اگر برنامه سخت و پیچیده باشد، اعضا ترک را رها می‌کنند و زندگی گذشته‌شان را ادامه می‌دهند. 

سادگی برنامه باعث می‌شود آن‌ها که پشیمان هستند، در برنامه بمانند و به دیگران برای ترک کمک کنند. این برنامه باعث شد من هر نوع مخدری را کنار بگذارم. در این صورت متوجه شدم همه تصوراتم درباره خودم اشتباه است. بسیاری از کارهایی را که فکر می‌کردم در آن‌ها تبحر دارم، بلد نبودم و خیالاتم کاملا نادرست بود. در این برنامه بود که زندگی‌کردن را یاد گرفتم و متوجه شدم می‌‌شود با خداوند رفیق بود.

 

می‌خواهم آینده‌ام را بسازم

محمد در برنامه روزانه‌اش مشورت‌کردن با دیگران را یاد گرفته است. این برنامه ساده به زندگی‌ او معنا داد و آرامش را به او برگرداند. می‌گوید: برنامه به من یاد داد که بپذیرم این اتفاق باید برای من می‌‌افتاد. بعد از پذیرش اتفاق، در راستای حل آن قدم برداشتم. علاوه بر این، برای حل مشکل دیگر تنها نبودم و دوستانی وجود داشتند که هرلحظه همراهم بودند. هرزمان با آن‌ها تماس می‌گرفتم، پاسخم را با مهربانی می‌دادند. 

برای حل مشکل دیگر تنها نبودم و دوستانی وجود داشتند که هرلحظه همراهم بودند. هرزمان با آن‌ها تماس می‌گرفتم، پاسخم را با مهربانی می‌دادند

در این مسیر در کنار اجتماعی بودم که بدون منت و ریا به فکر کمک‌کردن به هم‌نوع خودشان بودند، بدون اینکه توقع و خواسته‌ای از آن‌ها داشته باشند. او اکنون طراح داخلی ساختمان است. می‌گوید: پیش از اعتیاد، زمانی که دانشجوی دانشگاه آزاد بودم، به‌جز کلاس‌های حسابداری، به‌خاطر علاقه‌ام به معماری، سر کلاس‌های این رشته هم شرکت می‌کردم. 

اکنون با تعدادی از دوستان که در رشته طراحی داخلی و معماری ساختمان فعالیت می‌کنند، همکاری می‌کنم و یکی از طراحان داخلی شرکت آن‌ها هستم. مطالعات تخصصی این رشته را در «خانه عمران» گذراندم. به لطف خدا پس‌اندازی دارم و می‌خواهم در همین حرفه سرمایه‌گذاری کنم. در گروه آموختم هدفمند زندگی کنم و برای زندگی و آینده برنامه داشته باشم.

محمد پیش از اعتیاد رشته جودو را به‌صورت حرفه‌ای کار می‌کرد، اما اعتیاد او را از ورزش نیز جدا کرده بود. حالا دوباره عزمش را جزم کرده است و کوهنوردی و جودو را برای سلامتی دنبال می‌کند. می‌گوید: ورزش می‌کنم، بار منفی زندگی گذشته را کنار گذاشته‌ام و مشغول پس‌اندازکردن هستم. آینده با تلاش‌های خودم ساخته می‌شود.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44